جدول جو
جدول جو

معنی شول چین - جستجوی لغت در جدول جو

شول چین
نام ایالتی است در چین و قدامه نویسد: اسکندر اکبر این شهر را فتح نمود و ’شول و خمدان’ را در آن بنا کرد و بعضی بر آنند که ایالت ’سی بگمان -فو’ همان خمدان است و مارکوارت یک جا گوید که کلمه شول ترکی، چول بمعنی شنهای بیابان است و این کلمه ترجمه چینی ’شاچو’، شنزار می باشد، ولی مجدداً این احتمال را پذیرفته است که شول تصحیفی در قرأت سولا = سوک -چو (سو-چو) باشد، برشنیدر گوید: شاچو بمعنی ’شهر شنها’ است که در سال 622 میلادی بنا شده بود، (از دایره المعارف اسلام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ)
قمیصی یا کرته ای که زیر پیراهن و قبا و مانند آن پوشند و آنرا خوی خوردگویند. (آنندراج). عرق گیر در انسان و مرشحه در اسب. (یادداشت مؤلف). خوی خورد. لباس چسبیده ببدن مانند پیراهن، زیر جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
که شاه چیند، که شاه برگزیند و انتخاب کند، منتخب،
منتخب از ثمار، (یادداشت مؤلف)، چین اول از میوه و جز آن، بار اول که معظم میوه یا نیکوتر از آن چیده شود، چیدن برگزیدۀ میوۀ درختی را
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
عسل چیننده. آنکه عسلهای ساخته شده را برمیدارد: خافه، جبۀ چرمین عسل چینان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
منقاش، خارچین، خارچینه، موی چینه، موچین، موچینه، موچنا، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقعدر 67هزارگزی شمال باختر اردل و متصل به راه گلچین به اردل. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام زنی بوده است ولی شعار. گویند خدا را در خواب دیده بوده است. (برهان). نام زنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شخصی که گل می چیند. (برهان) (ناظم الاطباء). گل چیننده:
نیابی کس از خاص و از عام گیتی
که از باغ انعام او نیست گلچین.
سوزنی.
، باغبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوش چین
تصویر گوش چین
آنکه هر چه بشنود پیش دیگران باز گوید
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی شبیه بانبری کوچک که بوسیله آن مو را از عضوی از بدن می کنند خار چینه منقاش
فرهنگ لغت هوشیار
خود را جمع کردن در اثر سرما
فرهنگ گویش مازندرانی
خشکاندن اشیایی که از آب برگیرند، بیشتر در مورد بافه های.، آبچین
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
فاصله ی بین تیرهای افقی سقف خانه
فرهنگ گویش مازندرانی